ماروز چهارشنبه18/2/1379ماشين سمند راخريديم .
سمندماشين خوبي است.
امامشكلي وجود داشت و ان اين بود كه ما ماشين سمند تميز پيدا نمي كرديم
دوست پدرم نيزميخواست ماشيني جديد بخرد هو نيز سمند داشت
پدرم قراري گذاشت تا ما ماشين او را ببينيم خوب ما از ماشين ان اقا خوشمان امد .
پس سمند راخريديم قرار شد فرداي ان روزبراي ماشين مرغ بكوشيم
مارفتيم به مولوي يعني درست بالاي مولوي اما مرغ پيدا نكرديم پس رفتيم اين خبر را به مادرم بدهيم
وقتي داشتيم مي رفتيم يك اقايي كه ايستاده بود كنار خيابان به پدر من گفت اقا ميخواهي خون بريزي
پدرم گفت بله
اقاگفت من اين كار را ميكنم پس مرغ را كشت وگذاشت در صندوق ماشين
مارفتيم مرغ را بدهيم به يك خانم واقاپدربه ان ها گفت مي توانيد مرغ را درست كنيد
ان ها گفتند بله ما مسافر خانه داريم ومي توانيم هر چيز كه ميخواهيم بخوريم.........................
نظرات شما عزیزان: